سهاسها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

هدیه خدا،عشق ما

مرداد 92

سلام شیطونکم اینکه میگم شیطون یعنی واقعا شیطون هاااااا اولین سحریت تو اخرین سحر ماه رمضان اخرین شب ماه رمضون از خواب بیدار شدی وبرخلاف همیشه که باید به زور بهت غذا داد خودت نشستی بغل بابا و قرمه سبزی خوردی   ر فتیم بانه یک سفر سه روز رفتیم غرب و بانه  مجموعا سفر خوبی نبود نه که بد بگذره ها اما مثل بقیه سفرا نبود که خوش بگذره بالاخره ازدواج کرد میدونی کی را میگم عمو حجت را میگم دوست بابا را میگم.با همون مهسا خانمش که دوستش داشت ماهم رفتیم مراسمشون مهمونی دوره خونه خاله عاطفه تا میتونستید شیطونی کردیدو تموم دکور خونه خاله را جمع کردیم از دستتون البته خاله هنوز بارداره وقتی نی نی خودش بیا...
21 مهر 1392

خرداد 92

سفر به مشهد  اوایل خرداد با عمه الهام اینا رفتیم مشهد پابوس امام رضا(ع).شما بار دومت بود میرفتی مشهد اما بار اولت بود سوار هواپیما شدی.رفتنی حسابی اذیت کردی و دائم دریچه پنجره میکشیدی پایین و بالا اما برگشتنی خوابیدی. دوشب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت البته پارسل چون هنوز راه نمیرفتی کمتر اذیت کردی اما امان از امسالت که نه دستت را میذاشتی بگیریم نه بغل میومدی فقط میخاستی خودت راه بری.این صحن ها را هم زیگزاگ میرفتی ماهم دنبالت . تازه یاد گرفتی به عمو جواد میگی "جباد"البته با تشدید تو حرم از همه عقب تر بودیا اما داد میزدی"جبــــــــاد بدو" قربون این شیرین زبونیهات برم من یک روز هم با تور هتل رفتیم توس و الماس شهر. قربونت برم ...
21 مهر 1392

تیر 92

رفتیم شمال اواسط تیر ماه با خانواده باباییت رفتیم شمال.روز اول محمود اباد روز دوم هم رفتیم کلاردشت و برگشتنی هم رفتیم دیزین. تو عاشق اب بازی بودی برات وسایل شن بازی خریدم که هی نری تو دریا اما مگر میشد از اب بیرون بیارمت. تاچند روز تا جاضر میشدیم بریم بیرون میگفتی اب بازی؟؟؟؟؟؟ با بابات مشغول شن بازی و اب بازی اینم دختر خوشگل من تو غروب دریا  با مامان و بابا اینم تو دیزین ...
21 مهر 1392

اردیبهشت 92

مهمونی پاگشای خاله مهدیه 20 اردیبهشت خاله مهدیه و خانواده همسرش عمو محمد را دعوت کردیم . دو روز با مامانی کلی زحمت کشیده بودیم و کارهامون را کرده بودیم که مهمونی خوب برگزار بشه البته خوب م شد فقط یک اتفاق تلخ افتاد که واسه چند ساعتی حالمون را گرفت. یک بی احتیاطی کوچیک باعث شد حمام خونه اتیش بگیره. خیلی شوک بدی داد اما به خیر گذشت.خداراشکر میکردیم که یک تار مو از سر کسی و مخصوصا تو عزیز دلم کم نشد. مهمونی دوره خونه خاله عاطفه مهمونی اینماه دیگر خونه را روی سرتون گرفته بودید والبته شما یک کار بد کردی امیرعلی را زدی.منم خیلی ناراحت شدم و دعوات کردم اما چه کنم که بچه ای و متوجه نمیشی. مهمون امد نوه های دایی بابایی قاسم او...
21 مهر 1392

شروع سال 92

سلام عزیزم یک چیزی هم بگم ""امسال قصد دارم وبلاگت را بیشتر به شرح تصویر بنویسم که خیلی طولانی نشه البته اگر بشه"" دوماه از سال جدید گذشته و من میخام وبت را آپ کنم ببخشید که دیر شد سال تحویل را که خونه بودیم سه تایی من که عیدیم را زودتر گرفته بودم عیدی باباراهم با کلی سربه سر گذاشتن بهش دادم انشالله بزرگ که شدی باهم فیلمش را میبینیم.   دو روز دایی محمد اینا اومدن کاشان و باهم بودیم. 13 به در را هم رفتیم فوجرد.همه باغ بابا احمد بودیم خیلی خوش گذشت .باقالی و اش و ...همه چی ردیف بود. مهمونی دوره و دو تا نی نی توراهی مهمونی دوره دوستای مامان قرار بود  خونه خاله عاطفه باشه که معلوم شد یک نی نی خوشگل تو دل...
21 مهر 1392
1